loading...

بينوايان

شرح بينوايان

بازدید : 622
11 زمان : 1399:2

پس از آزادي اپونين از زندان، اپونين ماريوس را در «صحراي كاكلي» پيدا مي‌كند و با ناراحتي آدرس كوزت را به او مي‌دهد. او ماريوس را به سمت خانهٔ والژان و كوزت در كوچهٔ پلومه راهنمايي مي‌كند و ماريوس براي چندين روز خانه را تنها تماشا مي‌كند. او و كوزت بالاخره همديگر را مي‌بينند و عشق‌شان را به هم اظهار مي‌كنند. تنارديه، پاترون مينت و بروژون با كمك گاوروش از زندان فرار مي‌كنند. در يكي از شب‌هايي كه ماريوس و كوزت در خانه والژان ديدار مي‌كردند، شش مرد سعي كردند تا به خانه حمله كنند. اپونين كه بر دروازهٔ خانه نشسته بود تهديد كرد كه اگر دزدان دست از كارشان برندارند، فرياد بزند و تمام همسايه‌ها را بيدار كند. با شنيدن اين دزدان با بي‌ميلي از اين كار گذشتند. در همين حال كوزت به ماريوس مي‌گويد كه همراه والژان در آخر هفته به انگلستان سفر مي‌كنند و اين مشكلي بزرگي در رابطه آن‌ها به‌وجود مي‌آورد. در روز بعد، والژان در ميدان شان دو مارس نشسته است. او از مشاهدهٔ چندين بارهٔ تنارديه در اطراف خانه‌اش احساس خطر مي‌كند. به طور غيرمنتظره‌اي، يادداشتي نيز در بغل او مي‌اندازند كه در آن نوشته «نقل مكان كنيد». او در نور كم موجود تنها هيكلي را ديد كه در حال فرار است. به خانه‌اش بازگشت و به كوزت گفت در ديگر خانه خود در كوچه لوم‌آرمه اقامت مي‌كنند و مجدداً تأكيد كرد كه به انگلستان مهاجرت مي‌كنند. ماريوس سعي كرد موافقت مسيو ژيونورمان را براي ازدواج با كوزت بگيرد. مسيو ژيونورمان عبوس و ناراحت به نظر مي‌رسيد اما براي آمدن ماريوس ذوق و شوق بسياري داشت. او درخواست ازدواج ماريوس را رد كرد و به او پيشنهاد كرد كوزت را به عنوان معشوقه خود در نظر بگيرد. ماريوس پس از اين توهين خانه را ترك كرد. روز بعد، دانشجويان شورش كرده و موانعي را در خياباني باريك در پاريس علم كردند. گاوروش مقام ژاور را كشف كرد و به آنژولراس گفت كه او يك جاسوس است. وقتي آنژولراس با او روبه‌رو شد، او هويت خود و جاسوسي دانشجويان را رد كرد. دانشجويان او را به يك ستون در رستوران كورنت بستند. همان عصر ماريوس به خانهٔ والژان و كوزت در كوچه پلومه بازگشت امّا خانه را خالي يافت. او سپس صدايي شنيد كه دوستانش در سنگرها منتظر او هستند. او از رفتن كوزت شوريده حال شده بود امّا به صدا گوش داد و به سنگرها رفت. هنگامي كه ماريوس به سنگرها رسيد انقلاب تازه آغاز شده بود. وقتي كه او خم شد تا كيسه باروت را بردارد، يك سرباز آمد تا به ماريوس شليك كند. اگرچه يك مرد دهانهٔ تفنگ را با دستانش گرفت. سرباز شليك كرد، مرد از ضرب تير زخمي شد امّا به ماريوس آسيبي نرسيد. در همين حال كه سربازان نزديك مي‌شدند ماريوس با يك كيسه باروت در يك دستش و مشعلي در دست ديگر بالاي سنگرها رفت و تهديد كرد كه سنگر را منفجر مي‌كند. پس از اين حرف ماريوس سربازان عقب‌نشيني كردند. ماريوس تصميم مي‌گيرد تا به سنگر كوچك‌تري برود كه آن را خالي يافته‌است. وقتي بازمي‌گردد شخصي كه دستش را جلوي تفنگ گرفته بود او را به اسم صدا مي‌كند. ماريوس مي‌فهمد اين شخص اپونين است كه لباس مردان را پوشيده است و روي زانوانش افتاده است. او اعتراف مي‌كند كه به او گفته بوده كه دوستانش در سنگر منتظرش هستند به اين اميد كه با هم كشته‌شوند. او همچنين اعتراف مي‌كند كه جانش را نجات داده‌است زيرا مي‌خواسته پيش از او بميرد. راوي همچنين بيان مي‌كند كه اپونين به صورت ناشناس يادداشت را به والژان داده‌است. اپونين سپس به ماريوس مي‌گويد يك نامه براي او دارد. او اقرار مي‌كند اين نامه روز قبل به دستش رسيده‌است اما نمي‌خواسته نامه را به او برساند امّا ترسيده كه او در دنياي پس از مرگ از او ناراحت باشد. پس از آن‌كه ماريوس نامه را از اپونين مي‌گيرد اپونين از او مي‌خواهد تا پس از مرگش پيشاني او را ببوسد و ماريوس قول مي‌دهد اين كار را انجام دهد. در آخر اپونين اعتراف مي‌كند كه كمي عاشق او بوده‌است و سپس مي‌ميرد. ماريوس خواسته او را اجابت مي‌كند و سپس براي خواندن نامه به ميخانه مي‌رود. نامهٔ كوزت بود. او آدرس كوزت را يادمي‌گيرد و يك نامهٔ خداحافظي براي او مي‌نويسد. او گاوروش را مأمور رساندن نامه مي‌كند امّا گاوروش نامه را به والژان مي‌دهد. والژان دريافت عاشق كوزت در حال جنگ است، يك ساعت بعد يونيفرم گارد ملّي را مي‌پوشد و خود را با يك تفنگ و مهمّات مسلح مي‌كند و خانه را ترك مي‌كند.

پس از آزادي اپونين از زندان، اپونين ماريوس را در «صحراي كاكلي» پيدا مي‌كند و با ناراحتي آدرس كوزت را به او مي‌دهد. او ماريوس را به سمت خانهٔ والژان و كوزت در كوچهٔ پلومه راهنمايي مي‌كند و ماريوس براي چندين روز خانه را تنها تماشا مي‌كند. او و كوزت بالاخره همديگر را مي‌بينند و عشق‌شان را به هم اظهار مي‌كنند. تنارديه، پاترون مينت و بروژون با كمك گاوروش از زندان فرار مي‌كنند. در يكي از شب‌هايي كه ماريوس و كوزت در خانه والژان ديدار مي‌كردند، شش مرد سعي كردند تا به خانه حمله كنند. اپونين كه بر دروازهٔ خانه نشسته بود تهديد كرد كه اگر دزدان دست از كارشان برندارند، فرياد بزند و تمام همسايه‌ها را بيدار كند. با شنيدن اين دزدان با بي‌ميلي از اين كار گذشتند. در همين حال كوزت به ماريوس مي‌گويد كه همراه والژان در آخر هفته به انگلستان سفر مي‌كنند و اين مشكلي بزرگي در رابطه آن‌ها به‌وجود مي‌آورد. در روز بعد، والژان در ميدان شان دو مارس نشسته است. او از مشاهدهٔ چندين بارهٔ تنارديه در اطراف خانه‌اش احساس خطر مي‌كند. به طور غيرمنتظره‌اي، يادداشتي نيز در بغل او مي‌اندازند كه در آن نوشته «نقل مكان كنيد». او در نور كم موجود تنها هيكلي را ديد كه در حال فرار است. به خانه‌اش بازگشت و به كوزت گفت در ديگر خانه خود در كوچه لوم‌آرمه اقامت مي‌كنند و مجدداً تأكيد كرد كه به انگلستان مهاجرت مي‌كنند. ماريوس سعي كرد موافقت مسيو ژيونورمان را براي ازدواج با كوزت بگيرد. مسيو ژيونورمان عبوس و ناراحت به نظر مي‌رسيد اما براي آمدن ماريوس ذوق و شوق بسياري داشت. او درخواست ازدواج ماريوس را رد كرد و به او پيشنهاد كرد كوزت را به عنوان معشوقه خود در نظر بگيرد. ماريوس پس از اين توهين خانه را ترك كرد. روز بعد، دانشجويان شورش كرده و موانعي را در خياباني باريك در پاريس علم كردند. گاوروش مقام ژاور را كشف كرد و به آنژولراس گفت كه او يك جاسوس است. وقتي آنژولراس با او روبه‌رو شد، او هويت خود و جاسوسي دانشجويان را رد كرد. دانشجويان او را به يك ستون در رستوران كورنت بستند. همان عصر ماريوس به خانهٔ والژان و كوزت در كوچه پلومه بازگشت امّا خانه را خالي يافت. او سپس صدايي شنيد كه دوستانش در سنگرها منتظر او هستند. او از رفتن كوزت شوريده حال شده بود امّا به صدا گوش داد و به سنگرها رفت. هنگامي كه ماريوس به سنگرها رسيد انقلاب تازه آغاز شده بود. وقتي كه او خم شد تا كيسه باروت را بردارد، يك سرباز آمد تا به ماريوس شليك كند. اگرچه يك مرد دهانهٔ تفنگ را با دستانش گرفت. سرباز شليك كرد، مرد از ضرب تير زخمي شد امّا به ماريوس آسيبي نرسيد. در همين حال كه سربازان نزديك مي‌شدند ماريوس با يك كيسه باروت در يك دستش و مشعلي در دست ديگر بالاي سنگرها رفت و تهديد كرد كه سنگر را منفجر مي‌كند. پس از اين حرف ماريوس سربازان عقب‌نشيني كردند. ماريوس تصميم مي‌گيرد تا به سنگر كوچك‌تري برود كه آن را خالي يافته‌است. وقتي بازمي‌گردد شخصي كه دستش را جلوي تفنگ گرفته بود او را به اسم صدا مي‌كند. ماريوس مي‌فهمد اين شخص اپونين است كه لباس مردان را پوشيده است و روي زانوانش افتاده است. او اعتراف مي‌كند كه به او گفته بوده كه دوستانش در سنگر منتظرش هستند به اين اميد كه با هم كشته‌شوند. او همچنين اعتراف مي‌كند كه جانش را نجات داده‌است زيرا مي‌خواسته پيش از او بميرد. راوي همچنين بيان مي‌كند كه اپونين به صورت ناشناس يادداشت را به والژان داده‌است. اپونين سپس به ماريوس مي‌گويد يك نامه براي او دارد. او اقرار مي‌كند اين نامه روز قبل به دستش رسيده‌است اما نمي‌خواسته نامه را به او برساند امّا ترسيده كه او در دنياي پس از مرگ از او ناراحت باشد. پس از آن‌كه ماريوس نامه را از اپونين مي‌گيرد اپونين از او مي‌خواهد تا پس از مرگش پيشاني او را ببوسد و ماريوس قول مي‌دهد اين كار را انجام دهد. در آخر اپونين اعتراف مي‌كند كه كمي عاشق او بوده‌است و سپس مي‌ميرد. ماريوس خواسته او را اجابت مي‌كند و سپس براي خواندن نامه به ميخانه مي‌رود. نامهٔ كوزت بود. او آدرس كوزت را يادمي‌گيرد و يك نامهٔ خداحافظي براي او مي‌نويسد. او گاوروش را مأمور رساندن نامه مي‌كند امّا گاوروش نامه را به والژان مي‌دهد. والژان دريافت عاشق كوزت در حال جنگ است، يك ساعت بعد يونيفرم گارد ملّي را مي‌پوشد و خود را با يك تفنگ و مهمّات مسلح مي‌كند و خانه را ترك مي‌كند.

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

درباره ما
موضوعات
آمار سایت
  • کل مطالب : 11
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 14
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 15
  • بازدید ماه : 56
  • بازدید سال : 108
  • بازدید کلی : 8221
  • <
    پیوندهای روزانه
    آرشیو
    اطلاعات کاربری
    نام کاربری :
    رمز عبور :
  • فراموشی رمز عبور؟
  • خبر نامه


    معرفی وبلاگ به یک دوست


    ایمیل شما :

    ایمیل دوست شما :



    کدهای اختصاصی